دار هدنة (1)
پای درس استاد*
در فراز ابتدایی از روایتی عالی که در کتاب شریف کافی آمده، ظرایفی وجود دارد که در جای خود محل تأمل و تدبر فراوان است. ابتدا متن روایت که در مورد فضل قرآن است (مطابق با متنی که در کتاب فضل القرآن کافی آمده):
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ ... [1]
روایت از امام صادق – علیه السلام – است که از پدرانشان نقل میفرمایند (علی الظاهر به نحو متصل تا راوی اصلیِ روایت، که امیر المۆمنین – علیه السلام – هستند) که پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – فرمودند: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَةٍ: ای مردم شما در دار هُدنه هستید وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ: و بر پشت یک سفری و سیری سوار هستید وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ: و این سیر هم به این سرعتهای عادی نیست بلکه سریع است [اگر هم میخواهید شاهدش را ببینید] وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: شب و روز را دیدهاید، ماه و خورشید را دیدهاید که یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ: هر چیز نو را با گردش خودشان با مرور زمان کهنه میکنند وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ: و چیزی را که میگوئید هنوز خیلی مانده تا بیاید، میبینید رسید [و این روز و شب آن را آوردند] وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُودٍ: و هر چیزی که وعده به شما دادند [و میگوئید کو تا فردا و حالا آن وعده چه وقت محقق بشود]، میبینید رسید فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ: پس زاد و توشه راه را آماده کنید برای یک سفر طولانی.
میفرمایند که پس از آن، مقداد بن اسود – سلام الله علیه – (که مقداد خیلی شخصیت بالایی است) بلند شد (خود این بلند شدن یک چیزی بوده و ادب بوده) و عرض کرد یا رسول الله وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ (جالب اینجا این است که بزرگواری مثل مقداد هم که با لسان حضرت آشنا بود و انس داشت، این سۆال به ذهنش آمد) لذا حضرت فرمودند قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ: دار رسیدن و جدا شدن.
این سۆالی که مقداد از دار هدنه پرسید، حضرت تفسیر کردند به دار بلاغ و انقطاع. تناسب این، با خود هدنه چیست؟ و هدنه که یعنی سکون و آرامش چه تناسبی با این تفسیر حضرت دارد؟ پیامبر خدا عبارتی عجیب بکار بردند: انکم فی دار هدنة یعنی چه، که سبب شد مقداد سۆال کند. لغت هدنة چیست؟ دار بلاغ و انقطاع به چه معناست؟ آیا بلاغ به معنای رسیدن است یا معنای دیگر هم میتواند داشته باشد؟
ماده هدن در کتب لغت
در کتب لغت ذیل ماده هدن آمده است:
- هَدَنَ یَهْدِنُ هُدُوناً: سکَن ... وَ هَادَنَهُ: صالحه، و الاسم منهما الهُدْنَةٌ. [2]
- الأَزهری عن الهَوَازنیّ:الهُدْنَة انتقاضُ عَزْم الرجل بخبر یأْتیه [باز شدن کلاف عزم مرد بواسطه خبری که به او میرسد] فیَهْدِنُه عما کان علیه فیقال انْهَدَنَ عن ذلک، و هَدَنَه خَبَرٌ أَتاه هَدْناً شدیداً. ابن سیدة: الهُدْنة و الهِدَانَةُ المصالحة بعد الحرب؛ ... و المَهْدُون: الذی یُطْمَعُ منه فی الصلح؛ ... و أَصل الهُدْنةِ السکونُ بعد الهَیْج. و یقال للصلح بعد القتال و المُوادعة بین المسلمین و الکفار و بین کل متحاربین: هُدْنَةٌ، و ربما جعلت للهُدْنة مُدّة معلومة، فإذا انقضت المدة عادوا إلى القتال، ... شَمِرٌ: هَدَّنْتُ الرجلَ سَکَّنته و خَدَعْتُه کما یُهْدَن الصبی؛ ... و هادَنَ القومَ: وادَعهم. و هَدَنَهم یَهْدِنُهم هَدْناً رَبَّثَهم بکلام و أَعطاهم عهداً لا ینوی أَن یَفِیَ به؛ ... و هَدَنَ الصبیَّ و غیره یَهْدِنه و هَدَّنه: سکَّنه و أَرضاه. و هُدِنَ عنک فلانٌ: أَرضاه منک الشیءُ الیسیر. و یقال: هَدَّنتِ المرأَةُ صبیَّها إذا أَهْدَأَته لینام، فهو مُهَدَّنٌ. و قال ابن الأَعرابی: هَدَنَ عَدُوَّه إذا کافَّه، و هَدَنَ إذا حَمُقَ. و تَهْدِینُ المرأَة ولدها: تسکینها له بکلام إذا أَرادت إنامته. و التَّهْدِینُ البُطْءُ. و تَهادَنت الأُمورُ: استقامت. و الهَوْدَناتُ: النُّوقُ. و رجل هِدانٌ، و فی التهذیب مَهْدُونٌ: بلید یرضیه الکلام، و الاسم الهَدْنُ و الهُدْنةُ. و یقال: قد هَدَنوه بالقول دون الفعل. و الهِدانُ: الأَحمقُ الجافی الوَخِمُ الثقیل فی الحرب، ... ، الهِدانُ: الأَحمقُ الثقیل، و قیل: الهِدان و المَهْدُون النَّوَّام الذی لا یُصَلِّی و لا یُبَکِّر فی حاجة؛ عن ابن الأَعرابی؛... و قد تَهَدَّنَ، و یقال: هو مَهْدُونٌ؛ ... و الاسم من کل ذلک الهَدْنُ؛ … [3]
- و هَدَنَ الصَّبیَّ و غیرَهُ: خَدَعَه و أَرْضاهُ، کهَدَّنَهُ تَهْدِیناً. و قیلَ:تهْدِینُ المرْأَةِ وَلَدَها: تَسْکِینُها له بکَلامٍ إذا أَرادَتْ إنامَتَه. [4]
- المَهْدَنَةُ من الهُدْنَةِ، و هو السکون. تقول، هَدَنْتُ أَهْدِنُ هُدُوناً إذا سکنت فلم تتحرک. و رجل مَهْدُونٌ و هو البلید الذی یرضیه الکلام، تقول:هَدَنُوهُ بالقول دون الفعل [5]
احتمالات متعددی با استفاده از آنچه در کتب لغت آمده، برای این لفظ به ذهن میآید. از آن جمله:
- آرامش و سکون
- مصالحه و آتش بس
- فریب ، خداع، غرور
بررسی احتمال اول
اگر هُدنه به معنای سکون باشد، یعنی لغت را در غیر معنایش حضرت به کار بردهاند؟ چطور باید معنا کنیم؟ مردم! شما در خانه آرام و ساکن هستید و بر پشت یک سیر و یک مسافرت سوار هستید. آیا تناقض میشود؟! اگر خانهای است آرام، خانه که دار سفر نیست، دار قرار و دار حضر است. چطور میشود؟ سکون که هدنه است چه مناسبتی با بلاغ و انقطاع دارد؟ اما اشاره شد، هُدنه به معنای صلح و سازش هم میآید. در جواهر در کتاب جهاد، یکی از مباحثی که در اواخر کتاب هم میآید فصل فی المهادنة است: با کفار میخواهند هدنه کنند (صلح کنند بعد از جنگ). چرا اگر هدنه به معنای سکون است به صلح گفتهاند مهادنه؟ فوری میگوئیم خوب مانعی ندارد جنگ ساکن میشود و آرام و قرار میگیرد. آیا مهادنه با صلح یکی است؟ لغت صلح با هدنه یکی است. یا نه؟ مهادنه، یک نحو سستی درش هست و دیگر آن جنگ آرام میشود و فروکش میکند. شاید آنگونه که هُدنة در انتقاض عزم شخص استعمال شده و یک نحو سست شدن در آن هست. اگر یک جنگی کلاً تمام شود و بیایند احقاق حقوق کنند و صلح کنند و بگویند جنگ تمام شد، نمیگویند مهادنه. این را میگویند پایان جنگ. مهادنه جایی است که الان خودمان میگوئیم آتشبس. آتشبس یعنی جنگ تمام نشده و هنوز آتش زیر خاکستر است، ولی بنا میگذاریم بیاییم هُدنه کنیم، یعنی فعلاً شرایطی است که دیگر جنگ نمیکنیم، ولی نزاع تمام نشده و زیر این آرامش، مبادی ناآرامی هست. این شاید یکی از وجوه برای جواب باشد. اگر چنین است، وقتی حضرت میفرمایند دار هُدنه یعنی این دنیا داری است که ظاهرش آرامش است و خیال میکنی سکون است اما در باطنش آرامش نیست:
وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ [6]
کوهها را میبینی خیال میکنی آرام و ساکن و منجمدند و حال آنکه مثل این ابرها که دارد باد میبردشان این کوهها در حرکت هستند. در این روایت هم کأنه حضرت میفرمایند ایها الناس! شما در یک خانه آرام قشنگی نشستهاید اما خیالتان میرسد اینگونه است و حال آنکه در باطن این خانه آرام، لحظه به لحظه تکاپو و حرکت و سفر است.
هُدنه آیا به این معناست که مثلاً در هَدَنَ الصبی که دارند: با بچه کنار بیا. مهادنه این است که نه شما بچه میشوی نه بچه میتواند شما را درک کند اما با بچه میتوانی مهادنه کنی و سرش را گرم کنی و او را آرام کنی.
حکایتی آموزنده در ارتباط با معنای روایت
ساعتی برای پادشاهی هدیه بردند. ساعت قشنگی بود و اوائل کار بود که ساعت درآمده بود. وقتی به او دادند، خیلی خوشش آمد و گفت این ساعت زمان را برای من نشان میدهد، خیلی زیباست و میتوانم تنظیم کنم که مثلاً چه وقت بیایم روی تخت جلوس کنم و ... یک هدیه حسابی هم به آن کسی که آورده بود داد و آن ساعت را در قصر گذاشتند. بعد از چند روز که گذشت یکی از این اطرافیان (خدام قصر) را صدا کرد و گفت: این را بردار، ببر و نیستش کن (این هدیه به این زیبایی را)! گفتند: چرا؟ گفت: این چند روزه که اینجاست دارد مرگ من را به من نشان میدهد! از آنجا که او کاملاً چهارمیخ به دنیا چسبیده بود و میخواست همیشه اینجا باشد، بنابراین مبادا اسم این را ببری که من از این تخت جدا بشوم، ولی این ساعت دارد میگوید: تق ... تق ... تق ... یعنی هر کدامش وقتی دارد میرود، دارد میگذرد و ما میخواهیم نگذرد و همه چیز بماند و ثابت باشد. ولی این ساعت میگوید: نه، دارد میگذرد. حاج آقای بهجت [بنا به نقل استاد] میفرمودند که من تعبیری رساتر در بیان حقیقت زندگی دنیا و انسان از این جمله نهج البلاغه ندیدم که: انفاسک خطاک الی الموت (البته عین این تعبیر پیدا نشد، بلکه به این شکل پیدا شد: وَ قَالَ - علیهالسلام - نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ [7]) این نفسی که میکشی، هر نفسی یک گام است. وقتی راه افتادی و داری به آنجا میروی، هر گامی که برمیداری، داری نزدیک میشوی. امیرالمۆمنین - علیهالسلام - میفرمایند: این نفسی که میکشی گامهایی است که داری به سوی مرگ برمیداری. خیلی تعبیر زیبایی است. آن سلطان اگر این را دیده بود آنوقت میگوئیم ساعت را میخواهی محو کنی، نفسهایت را هم میتوانی محو کنی؟ با این نفسها عنوانِ یک ساعتِ همیشه حاضر، نمیتوانی هیچ کاری کنی. آیا این درست است یا نه؟ که هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامشی که آرامش و قرار واقعی نیست؟
قسمت بعدی را از اینجا بخوانید
پانوشتها:
* بنا داریم ان شاء الله با استفاده از مطالب مطرح شده در درس برخی اساتید بزرگوار حوزه طی سلسله مقالاتی، نکاتی را در موضوعات مختلف پی بگیریم که تا حدودی صبغهی پژوهشی دارد. مطالبی که ذیل عنوان «دار هدنة» تقدیم میشود، مستفاد از مباحثی است که در مقدمه درس تفسیر یکی از اساتید طرح شده است.
[1] الکافی ج2 ص598 کتاب فضل القرآن [روایت ادامه دارد که حاوی مضامین عالی است و ما صرفاً به فراز اول آن اکتفا کردیم]
[2] تاج اللغة و صحاح العربیة ج6 ص2217
[3] لسان العرب ج13 ص 434
[4] تاج العروس من جواهر القاموس ج18 ص 585
[5] العین ج4 ص 26
[6] النمل/88
[7] نهج البلاغة ص480
منبع: وبلاگ دستنوشت
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان